<-Text1->

در این وبلاگ چه چیزی کم است

تبادل لینک" > تبادل لینک
دستگاه ورزشی" >کیف لوازم آرایش

آمار مطالب

کل مطالب : 99
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 57
باردید دیروز : 12
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 69
بازدید سال : 525
بازدید کلی : 47410

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ورزشی- علمی- و آدرس rezatdk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد

پیشنهاد می شود برای راحتی کار آدرس لینگ زیر را برای تبادل در لینگ خود ثبت نماید . 

http://rezatdk.loxblog.com/







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 57
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 69
بازدید کل : 47410
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : mohammad reza
تاریخ : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394
نظرات
یک متخصص کودکان با تاکید بر اینکه مصرف صبحانه به کودکان کمک می‌کند تا فراگیری بهتر، توجه، فعالیت و تحرک بیشتری داشته باشند و این باعث نشاط در کودکان می‌شود، گفت: ۲۶ درصد کودکان به علت استرس برای رفتن به مدرسه، صبحانه نمی‌خورند.
shabnamnews280037021826296 (1)

به گزارش ایسنا، دکتر اکبر کوشانفر گفت: آزمون‌های به عمل آمده از کودکان در سنین مختلف نشان می‌دهد آن دسته از کودکانی که صبحانه را از رژیم غذایی خود حذف می‌کنند در انجام تست‌ها خطای بیشتری دارند. همچنین میزان تحریک‌پذیری، شناخت، قدرت حافظه و یادآوری آنها نیز کاهش می‌یابد.

این متخصص کودکان یادآور شد: صبحانه ‌گریزی در کودکان بویژه در سنین ۴ تا ۸ سال مساله شایعی است که نیازمند بررسی و علت‌یابی است. به علت اهمیت این موضوع مطالعه‌ای روی کودکان این محدوده سنی انجام شده است که هدف آن بررسی و یافتن علل صبحانه گریزی در کودکان و ارائه راه‌حل‌های عملی در جهت جلوگیری از این رفتار بوده است.

این عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی افراد مورد بررسی در این مطالعه را کودکان ۴ تا ۸ ساله‌ای خواند که حداقل یک بار به بیمارستان مفید مراجعه کرده بودند. به این ترتیب عادت تغذیه‌ای در این افراد در مواقع سلامت کامل، در چهار فصل سال و همچنین در فصل شروع مدرسه مورد بررسی قرار گرفت.

وی گفت: نتایج این تحقیق نشان داد در مجموع اطفال بررسی شده ۵۷ درصد صبحانه نمی‌خورند که از این میان ۵۳ درصد پسر و ۴۷ درصد دختر بودند و بیشتر در دو سن خاص ۵ و ۸ سالگی قرار داشتند.

این متخصص کودکان افزود: در بررسی علل ترک صبحانه نیز این نتایج به دست آمد که ۳۲ درصد از کودکان به علت بازیگوشی، ۲۶ درصد به علت استرس برای رفتن به مدرسه، ۲۳ درصد به علت تنها بودن کودک در هنگام صرف صبحانه و ۱۹ درصد به علل نامعلوم صبحانه نمی‌خوردند.

کوشانفر گفت: با دقت در نتایج حاصل از این پژوهش و نیز گفت‌وگوی حضوری با خانواده‌های کودکان صبحانه گریز مشخص می‌شود که صبحانه گریزی قابل پیشگیری است و با تغییر در روش و رفتارها و تغییر در رژیم غذایی تصحیح می‌شود؛ چنانکه ۳۳ درصد کودکان با تغییر در رژیم به مصرف صبحانه تمایل پیدا کردند.

وی خاطر نشان کرد: می‌توان با گنجاندن مواد غذایی متنوع جذاب و مورد علاقه کودکان در وعده صبحانه آنان را به صرف یک صبحانه کامل و سالم تشویق کرد.

کوشانفر با اشاره به کودکان مبتلا به مشکلات روانی و عاطفی، گفت: با مشاوره صحیح روانپزشکی و راه حل‌های کاربردی می‌توان این مشکل را از بین برد. شاغل بودن مادر و خروج زودهنگام از منزل تا حدودی روی میل به صبحانه در کودکان تاثیر دارد که باید با تغییر برنامه اصلاح شود.

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 126
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : دو شنبه 13 بهمن 1393
نظرات

 

ترجمه این ذکر شریف : (( یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین ))

(( ای برطرف کننده غم و اندوه از روی حسین بحق برادرت حسین ، اندوه و مشکل من را برطرف کن  ))

یا سیدی ، یا کاشف الکرب ، جمع الله بیننا و بینک و بین رسوِله و اولیائه فی منازل المخبتین
و خدای ارحم الراحمین ما و شما را و رسولش و اولیائش را در منازل بهشتی با هم جمع کند.
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین ، یا مولای انت باب الحوائج و انا مخزن الحوائج ، پس بحق برادرت اکشف کربی .

ذکر با کرامت یا کاشف الکرب عن وجه الحسین که برای توسل به حضرت باب الحوائج سفارش شده را با اخلاص و با طهارت در یک مکان پاک  133 مرتبه به عدد اسم شریف آن حضرت تکرار نمایید و حاجات خود را به درگاه آن باب حاجات ببرید و بگویید : یا کاشف الکرب اگر مصلحت ما و رضایت الهی در برآورده شدن آن حاجت است ، بحق الحسین و بحق وجه الحسین حاجاتمان را برآورده نمایید.

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 92
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

سخنان بزرگان جهان, مرده متحرک, پینگ پونگ

با آدم ضعیف تر از خودتون تا حالا پینگ پونگ بازی کرده اید؟ منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز (با راکت اسبک میزنند) خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره بازی میکنه...من و تو هم عملا تو این توهم وقتمون حروم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت!


اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه وقتی با یه آدم خاله زنک دم به دم میشی وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی ، وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایش (مسکن ورستوران و لباس برند و...) دیگه انتظار نداشته باش که از حروم شدن وقتت غصه بخوری


از درجا زدنت هم خجالت نمیکشی
از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه
از نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات، بهت بر نمیخوره
یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و مولوی و ....دردت نمیاره
داری بی غیرت میشی عزیزم
به مردنت ادامه بده
 یا مثل یه بزرگمرد از این وضعیت بیا بیرون و نذار زنده به گور بشی و بشی یه مرده متحرک...
دکتر علیرضا شیری

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 85
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

دعای مادر,داستان زیبای دعای مادر,

پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .

دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟

یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است  ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .

ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .

کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …

دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .

دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .

پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.

پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا

دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟

پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .


میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم  را آسان کند .

دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت :

به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.

وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند .

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 94
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

داستان خواندنی

 

از لحظه اي که در يکي از اتاق هاي بيمارستان بستري شده بودم، زن و شوهري در تخت روبروي من مناقشه بيپاياني را ادامه مي دادند.

 

زن مي خواست از بيمارستان مرخص شود و شوهرش مي خواست او همان جا بماند.

 

از حرف هاي پرستارها متوجه شدم که زن يک تومور دارد و حالش بسيار وخيم است. در بين مناقشه اين دو نفر کم کم با وضيعت زندگي آنها آشنا شدم.

 

يک خانواده روستائي ساده بودند با دو بچه. دختري که سال گذشته وارد دانشگاه شده و يک پسر که در دبيرستان درس مي خواند و تمام ثروتشان يک مزرعه کوچک، شش گوسفند و يک گاو است.

 

در راهروي بيمارستان يک تلفن همگاني بود و هر شب مرد از اين تلفن به خانه شان زنگ مي زد. صداي مرد خيلي بلند بود و با آن که در اتاق بيماران بسته بود، اما صدايش به وضوح شنيده مي شد. موضوع هميشگي مکالمه تلفني مرد با پسرش هيچ فرقي نمي کرد: «گاو و گوسفند ها را براي چرا برديد؟ وقتي بيرون مي رويد، يادتان نرود در خانه را ببنديد. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشيد. حال مادر دارد بهتر مي شود. بزودي برمي گرديم...»

 

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را براي انجام عمل جراحي زن آماده کردند. زن پيش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالي که گريه مي کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحني مطمئن و دلداري دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «اين قدر پرچانگي نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمي درهم رفت.

 

بعد از گذشت ده ساعت که زيرسيگاري جلوي مرد پر از ته سيگار شده بود، پرستاران، زن بي حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحي با موفقيت انجام شده بود. مرد از خوشحالي سر از پا نمي شناخت و وقتي همه چيز روبراه شد، بيرون رفت و شب ديروقت به بيمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب هاي گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشاي او شد که هنوز بي هوش بود.

 

صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمي توانست حرف بزند، اما وضعيتش خوب بود. از اولين روزي که ماسک اکسيژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن مي خواست از بيمارستان مرخص بشود و مرد مي خواست او همان جا بماند.

 

همه چيز مثل گذشته ادامه پيدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ مي زد. همان صداي بلند و همان حرف هايي که تکرار مي شد. روزي در راهرو قدم مي زدم. وقتي از کنار مرد مي گذشتم داشت مي گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ يادتان نرود به آنها برسيد. حال مادر به زودي خوب مي شود و ما برمي گرديم.»

 

نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب ديدم که اصلا کارتي در داخل تلفن همگاني نيست. مرد درحالي که اشاره مي کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اين که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش مي کنم به همسرم چيزي نگو. گاو و گوسفندها را قبلا براي هزينه عمل جراحيش فروخته ام. براي اين که نگران آينده مان نشود، وانمود مي کنم که دارم با تلفن حرف مي زنم.»

 

در آن لحظه متوجه شدم که اين تلفن براي خانه نبود، بلکه براي همسرش بود که بيمار روي تخت خوابيده بود. از رفتار اين زن و شوهر و عشق مخصوصي که بين شان بود، تکان خوردم. عشقي حقيقي که نيازي به بازي هاي رمانتيک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم مي کرد.

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 103
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

  داستان زیبای  مرد و مرگ,داستان مرگ,داستان آموزنده,داستان جذاب

 یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...

اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...

مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...

مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 95
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

دلنوشته های بارانی, جملات عاشقانه , باران

بغضهای مرطوب مرا باور کن،
این باران نیست که میبارد ،
صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

برای از بین بردن یک عدد معشوقه
نم باران کافی ست ...

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست..
از دلِ من اما ,چه کسی نقشِ تورا خواهد شست..

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

 همینکه بگویید : « آه , گمـــانم امروز بـاران ببــارد . »
کـافـی ست تا ابـرها دوستــتان داشتـــه باشنــد
وَ البـته شمـا را کـه چشـم به راهـشان بـوده اید

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

شـما را بیــــــــــــــشتر
آدم هـایِ غمگـینِ دوست داشتـنی
در میـان شما کسـی هـست
کـه با یـک تـکه ابـر کوچـکِ خـاکـستری
قـرار داشـته بــاشد ؟

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

بـاران کمــی آهستــه تــر
اینجــا کســی در خـانـه نیسـت
مــن هستــم
و
تنهــایــی
و
دردی کــه نــامـش زنـدگیســت ...

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

همچنـان منتـظرم
تـا قطره هاي بـاران
تـو را از آن بـالا در آغوشم رهـا کننـد

يا غـرق مي شوم
يا رفيـق شبهاي بـارانيت مي مانـم ...

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

نَــیـــا بــــاران ! ...
زَمــیــن جــــایِ قَـــشَـــنگـــــی نــیست...!

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

مثل باران چشمهایت دیدنی است
شهر خاموش نگاهت دیدنی است
زندگانی معنی لبخند توست
خنده هایت بی نهایت دیدنی است

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند... ؛
امروز عجیب؛
بی واژه؛
بی حصار... ؛
می خواهمت...

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

باز باران آمد
از هوا یا ز دو چشم خیسم؟
نیک بنگر!
چه تفاوت دارد . . .

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

کاش نامت باران بود...
آنوقت تمام مردم شهر هم
برای آمدنت دعا می کردند ...!

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

دِلِ مَـــــن
کُــــلــبـــۀ بـــارانــیـستـــــــ ...
وَ تُـــــو ،
آن بـــارانِ بــــی اِجــــازهِ ای ؛
کِــــه نـاگــــهــــان دَر اِحــســــاسِ مَـــــــن ،
چِـــکِّــــــه مـــــی کُـــنــــــی...

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

به باران سپرده ام
وقت آمدنت
هواي كوچه را داشته باشد
گوشم به زنگِ در است
مبادا آهسته بيايي!

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

تـــو
این روزهــا
برایـم حکم باران را داری..
درست وســط کـویـر،
همون قدر زندگی بخش
همون قدر مــحــال!

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

باران که بند بیاید
تازه خاطره شروع می کند به چکه کردن...!!
نمک روی زخم ست بارانی که بی تو ببارد!!

 

•.•.•.•.•.•.•دلنوشته های بارانی•.•.•.•.•.•.•

 

تلنگر کوچکی است بــاران
وقتی فراموش میکنیم ؛
آسمان کجاست ...

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 99
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

داستان,داستان تفاهم

 مرد از راه می رسه ناراحت و عبوس


زن : چی شده؟
مرد : هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)

زن حرف مرد رو باور نمی کنه : یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه

زن اما "می فهمه”مرد دروغ میگه : راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه

دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر

از صبح قرارشو گذاشتن
مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره

زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم
شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!

مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه”


.
.

.
.
.
.


مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه

مرد : چی شده؟
زن : هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)

مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه  دو قطره اشک می ریزه

مرد اما باز هم "نمی فهمه” زن دروغ میگه
تلفن زنگ می زنه

دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر

از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که  مرد نره )

مرد خطاب به دوستش : الان راه می افتم!
زن داغون می شه

"نمی خواست تنها باشه”
و این داستان سال  های سال ادامه داشت

و زن و مرد در کمال خوشبختی  و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند.

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 94
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

داستان,داستانهای خواندنی,داستانهای جذاب

ﺳﺮﻣﺎ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻳک ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻯ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮﻳﻰ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭ ﺭﻓﺘﻪ، ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺍﺭﻭﭘﺎ، ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﻣﻰﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻛﻼﺱ ﺑﺮﺳﻢ. ﻧﻮک بینی ام ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺷﻜﻰ گرم ﻛﻪ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﺳﻮﺯ ﻣﺎﻩ ﮊﺍﻧﻮﻳﻪ ﺍﺳﺖ، ﺗﻤﺎﻡ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﻣﻰﭘﻴﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺏ ﺑﻴﻨﻰﺍﻡ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﻣﻰﺷﻮﺩ. ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﻰ ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺟﻴﺐﻫﺎ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻰﻛﻨﻢ ﻭ ﺍﺷک ﻭ ﻣﺨﻠﻔﺎﺗﺶ ﺭﺍ ﭘﺎک ﻣﻰﻛﻨﻢ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻣﺎﻯ ﻛﻼﺱ ﻣﻰﺳﭙﺎﺭﻡ.


ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﻣﻰﺯﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺟﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺳﺖ! ﺑﺮﻑ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻛﻼﺱ ﻣﻰﺑﻴﻨﻢ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ، ﻣﺮﺍ ﻣﻰﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎﻯ ﺩﻭﺭ ﻛﻮﺩﻛﻰ… ﻭﻗﺘﻰ ﺻﺒﺢ ﺳﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻑ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻰﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﭼﻪ ﺫﻭﻗﻰ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻗﺘﻰ ﻣﻰﺩﻳﺪﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﻔﻴﺪﭘﻮﺵ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻳﻌﻨﻰ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻰﻣﺪﺭﺳﻪ؛ ﭘﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻰ ﻣﻴﻬﻤﺎﻥ ﻣﻰﻛﺮﺩﻯ ﻭ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻯ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﭘﺎﻫﺎﻳﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻑ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﻳﺦ ﺑﻜﻨﺪ…


ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ، ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﺮف بازﻯ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻜﺶﻫﺎﻯ ﻛﺎﻣﻮﺍﻳﻰ ﻣﻰﺑﺮﺩ… ﻛﻪ ﺍﻭﻝ ﺳﺒک ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻰﮔﺬﺷﺖ ﺧﻴﺲﺗﺮ ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﻨﮕﻴﻦﺗﺮ… ﻳﺎﺩ لبوهاﻯ ﺩﺍﻍ ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻰﭘﺨﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺨﺎﺭ ﺑﻠﻨﺪ می شد. ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺧﺘﺮﻯ ﺗﻨﻬﺎ، ﺑﻰﭘﻮﻝ ﻭ ﺑﻰﭘﻨﺎﻩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻳک ﺳﻮﺋﻴﺖ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻣﺘﺮﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻛﻤک ﻫﺰﻳﻨﻪ ۳۰۰ ﻳﻮﺭﻭﻳﻰ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ، ﺑﺎﻳﺪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.


ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺟﻴﺒﻢ ﺍﻓﺘﻀﺎﺡ ﺍﺳﺖ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻓﺘﻀﺎﺡ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺑﺪﺗﺮ! ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻳک ﻫﺰﻳﻨﻪ ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻰ ﻧﺸﺪﻩ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻧﺼﻒ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﻫﻴﺎﻧﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻠﻌﻴﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻭﺿﻊ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩ؛ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻧﺼﻒ ﺍﻭّﻟﻴﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻳﻌﻨﻰ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻣﺎﻩ ﻫﻴﭻ ﭘﻮﻟﻰ ﺩﺭ ﻛﺎﺭ ﻧﺒﻮد.


ﻧﻤﻰﺩﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﻳﺎ ﻧﻪ، ﻛﻪ ﭘﺲﺍﻧﺪﺍﺯﻯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪﺗﺎﻥ ﻛﻪ ﺯﻳﺎﺩ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ، ﻣﺘﻜﻰ ﺑﺎﺷﻴﺪ. ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﻳﻦ ﺧﻴﻠﻰ ﺗﺮﺳﻨﺎک ﺍﺳﺖ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺟﺎﻯ ﺷﻜﺮﺵ ﺑﺎﻗﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﺑﻴﻤﻪ ﺩﺭﻣﺎﻧﻰ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ؛ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻛﻮﭼک… ﻭ ﺍﻳﻦ ﻳﻌﻨﻰ ﺧﻴﺎﻟﺘﺎﻥ ﺍﺯ بیماری ﻭ ﺑﻰﺧﺎﻧﻤﺎﻧﻰ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺧﺐ، ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻘﻴﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﺮﺝ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﻰ ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ، ﻳک ﺧﺮﺝ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﺍﻭﺿﺎﻋﺘﺎﻥ ﻛﻤﻰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻰﺭﻳﺰﺩ.


ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮔﺮﻣﺎ، ﻣﻐﺰ ﻣﻨﺠﻤﺪ ﺷﺪﻩﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ، ﻳﺎﺩ ﻳک ﺩﻭﺳﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻮﻝ ﻗﺮﺽ ﻛﺮﺩﻥ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻛﺎﺭ.


ﻳﻠﺪﺍ ﻳک ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺷﺮﺍﻳﻄﺶ ﺗﻘﺮﻳﺒﺂ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﻕ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻛﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻧﻪ… ﻣﻰﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻗﺒﻼ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻩ، ﭘﺲ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻗﻬﻮﻩﺍﻯ ﻣﻬﻤﺎﻧﻢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻳک ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﻴﺮﻗﺎﻧﻮﻧﻰ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ، ﻛﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﻰﮔﻔﺖ، ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻨﺪ ساﻋﺖ ﻛﺎﺭ ﺩﺭ ﻫﻔﺘﻪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﮔﻴﺮ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻳﺎ ﻧﻪ، ﻧﻤﻰﺍﺭﺯﻳﺪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ ﺑﻴﻨﺪﺍﺯﻡ. ﻳک ﺁﻥ، ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻛﺬﺍﻳﻰ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺪﺑﺨﺖﺗﺮﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﺭﻭﻯ ﺯﻣﻴﻨﻢ.


ﻭﻗﺘﻰ ﻳﻠﺪﺍ ﺑﻠﻨﺪﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺮﻭﺩ، ﺑﻪ ﺷﻮﺧﻰ ﻳﺎ ﺟﺪﻯ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻳﻦ ﺷﺒﺎ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺷﺎﻡ میدن؛ ﻣﺤﺮﻣﻪ… ﺗﻮ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ» ﻭ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.


ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺍﻳﺮﺍﻥ، ﺳﺎﻝﻫﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﺎﻧﻪﺍﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺍﻋﻴﺎﻥﻧﺸﻴﻦ ﭘﺎﺭﻳﺲ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﺣﺴﻴﻨﻴﻪ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻣﺮﺍﺳﻢﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺭﺍ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﻰﻛﺮﺩ… ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺁﻥ ﺷﺐ ﻧﺮﻓﺘﻢ، ﺍﻣﺎ ﺷﺐ ﺩﻭﻡ ﻳﺨﭽﺎﻝ ﺧﺎﻟﻰ ﻭ ﺷﻜﻢ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻛﺎﺭﺕ ﻣﺘﺮﻭ ﻭﺳﻮﺳﻪﺍﻡ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ … ﻛﻪ ﺭﻓﺘﻢ.


ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻡ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﻧﻪ ﺣﺘﻰ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺬﻫﺒﻰ… ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺪﻡ ﻣﻰﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺟﺎﻳﻰ ﺑﺮﻭﻡ.


ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺧﻴﻠﻰ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﻰ ﻭﺍﻣﻰﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﺴﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺍﻣﺎ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ… ﻭ ﻣﻦ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ. ﺩﻭ ﺗﺎ ﻣﺘﺮﻭ ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﻳک ﺭﺑﻊ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﺳﻴﺪﻡ. ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻃﻮﻝ ﺭﺍﻩ، ﺻﺪﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﻢ.


ﻭﻗﺘﻰ ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﭼﺮﺍﻍﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻳﻜﻰ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻧﺪ. ﻛﻮﺭﻣﺎﻝ ﻳک ﺟﺎﻳﻰ ﻧﺰﺩﻳک ﻭﺭﻭﺩﻯ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﻧﻤﻰﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ، ﺍﻣﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻣﺎﻧﻢ ﻧﺪﺍﺩ؛ ﺩﻻﻳﻞ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﻰ ﺟﺰ ﺗﻨﻬﺎﻳﻰ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ، ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ.


ﭼﺮﺍﻍﻫﺎ ﻛﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ، ﺩﻳﺪﻡ ﺳﺮ ﻭ ﺷﻜﻞ ﻣﻦ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥ ﺗﻴﭗ ﺍﺯ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺧﻴﻠﻰ ﺍﻧﮕﺸﺖﻧﻤﺎ ﺑﻮﺩ. ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﻰﻣﺮﺩﻡ، ﺣﺲ ﻣﻰﻛﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﻣﻰﺩﺍﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻰ ﺁﻧﺠﺎ ﻫﺴﺘﻢ. ﺳﻔﺮﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻧﻤﻰﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻯ ﻛﺮﺩﻡ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻛﻨﺎﺭ ﺑﻴﺎﻳﻢ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻡ. ﺣﺲ ﻣﻰﻛﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﻏﺬﺍ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﺮﻳﻪﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﭘﺲ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻦﻛﻪ ﺗﻮﺟﻪ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﻛﻨﻢ، ﺁﺭﺍﻡ ﭘﺎﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻢ. ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺍﻣﺎ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻨﻰ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺩﻭﺷﻢ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ «ﺍﻭ» ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﺘﺮﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﮔﺮﻓﺘﻢ.


ﺩﻳﮕﺮ ﺳﺮﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ، ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﻑ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﻌﻰ ﻛﺮﺩﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻛﻮﺩﻛﻰ ﻏﺮﻕ ﻛﻨﻢ. ﻧﺰﺩﻳﻜﻰﻫﺎﻯ ﺍﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ﻣﺘﺮﻭ ﻳک ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ، ﺑﻮﻕ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ. متعجب ﻭ ﺗﺮﺳﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﻴﺎﺩﻩﺭﻭ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ، ﻛﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮﻕ ﺯﺩ. ﻳک ﺧﺎﻧﻢ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﻢ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺷﻤﺎ ﻏﺬﺍﺗﻮﻥﺭﻭ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻴﺪ»


ﮔﻔﺘﻢ: « ﻧﻪ، ﻣﺮﺳﻰ… ﺍﻳﻦ ﻏﺬﺍ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ»


ﮔﻔﺖ: «ﭼﺮﺍ؛ ﺍﻳﻦ ﻏﺬﺍﻯ ﺷﻤﺎﺳﺖ… ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﺷﻤﺎ… ﻣﻦ ﻣﻰﺩﻭﻧﻢ!»


ﻭ ﭘﻼﺳﺘﻴﻜﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : «ﻣﻰﺧﻮﺍﻯ ﺑﺮﺳﻮﻧﻤﺖ؟»


ﮔﻔﺘﻢ: « ﻧﻪ، ﻣﻤﻨﻮﻥ. ﺑﺎ ﻣﺘﺮﻭ ﻣﻰﺭﻡ …» ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ﻣﺘﺮﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻡ .


ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺮﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻏﺬﺍت رﻭ ﺑﺨﻮﺭ… ﺍﻳﻦ ﻏﺬﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﺗﻮﺋﻪ» ﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺩﺭﻭﻥ ﭘﻼﺳﺘﻴک ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﻳک ﻇﺮﻑ ﻳک باﺭﻣﺼﺮﻑ ﻭ ﻳک ﭘﺎﻛﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮﻯ ﭘﺎﻛﺖ، ۵۰۰ ﻳﻮﺭﻭ ﺍﺳﻜﻨﺎﺱ ﻭ ﻳک ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺧﻴﻠﻰ ﺗﻨﺪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ:


«ﺳﺎﻝﻫﺎ ﭘﻴﺶ ﻭﻗﺘﻰ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻏﺬﺍﻳﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻰﻛﺮﺩﻡ ﺣﻖ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﻡ، ﻳک ﻣﺮﺩ، ﻇﺮﻓﻰ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻓﺮﺍﻧک ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﻴﺪ. ﭘﻮﻟﻰ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻳک ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺩﻳﺎﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ، ﺍﻳﻦ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ ﻣﺜﻞ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺒﺨﺸﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ گونه ﻗﺮﺿﺶ ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﻛﻨﻢ. ﭘﺲ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻘﺮﻭﺽ ﻧﻴﺴﺘﻰ».


ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۲۰۰۳ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﻧﻤﻰﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ عجیب ترین ﻭ ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻦ ﺁﻥ ﻗﺮﺽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ ﻣﺜﻞ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺩﺍ ﻛﺮﺩﻡ…


ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﻑ ﻣﻰﺑﺎﺭﻳﺪ.

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 95
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

داستان,داستان های آموزنده,داستانهای جذاب

حکایت کرده اند که مردى گنجشکى شکار کرد، در راه خانه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: در من فایده اى، براى تو نیست. اگر مرا آزاد کنى، تو را سه پند مى گویم که هر یک، همچون گنجى است و اگر هر سه را به کار بگیری خوشبخت شوی که هر سه ی این پندها راز خوشبختی انسان است. دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى گویم و پند سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ آن درخت نشستم، مى گویم. مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است، به خوردن گوشت او مى ارزد. پذیرفت و به گنجشک گفت که پندهایت را بگو.


گنجشک گفت : پند اول آن است که آنچه از دستت رفت بر آن افسوس مخور؛ زیرا اگر آن نعمت، حقیقتا و دائما از آن تو بود، هیچ گاه زایل نمى شد. پند دوم آن که سخن محال باور مکن و از آن درگذر .


مرد، چون این دو پند و نصیحت را از گنجشک شنید طبق وعده، گنجشک را آزاد کرد. پرنده کوچک پرکشید و بر درختى نشست. چون خود را آزاد و رها دید، خنده اى کرد.


مرد گفت: پند و نصیحت سوم را بگو! گنجشک گفت: اى مرد نادان، زیان کردى! در شکم من دو گوهر گرانبهاست که هر یک بیست مثقال وزن دارد. تو را فریفتم تا از دستت رها شوم. اگر مى دانستى که چه گوهرهایى نزد من است، به هیچ قیمت، مرا رها نمى کردى.


مرد، از افسوس و حسرت، نمى دانست که چه کند. دست بر دست مى مالید و خود را ناسزا مى گفت. به گنجشک گفت اگر پیش من برگردی تو را عزیز می دارم و دانه و آب فراوان به تو می دهم.


گنجشک گفت من رفتم، منتظر پند سوم مباش!


مرد رو به گنجشک کرد و گفت : تو وعده دادی و حالا آخرین پندت را بگو.


گنجشک گفت: تو دو پند قبلی مرا فراموش کردی! مرد ابله !با تو گفتم که اگر نعمتى را از کف دادى، غم مخور؛ اما اینک تو غمگینى که چرا مرا از دست داده اى. نیز گفتم که سخن محال و ناممکن را نپذیر؛ اما تو هم اینک پذیرفتى که در شکم من گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال، گوهر با خود حمل کنم !؟ پس تو لایق آن دو نصیحت نبودى و پند سوم را نیز با تو نمى گویم که قدر آن نخواهى دانست. این را گفت و در هوا ناپدید شد.

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 122
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

داستان,داستان زیبای بیسکوئیت های سوخته مادرم

داستان کوتاه آموزنده (بیسکوئیت های سوخته مادرم),بیسکوئیت های سوخته مادرم و عکس العمل پدر,بیسکوئیت های سوخته مادرم,کم و کاستی


زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویت ها شده است!
در آن وقت، همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویت های سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد. یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: «اوه عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستم.»


همان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویتهاش سوخته باشد. او مرا در آغوش کشید و گفت: «مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!»


*****
زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان هایی است که پر از کم و کاستی هستند. خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم، مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگردها را فراموش می کنم. اما در طول این سالها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار، درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است. این موضوع را می توان به هر رابطه ای تعمیم داد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطی است، هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر، خواهر یا دوستی!

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 136
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

داستان چهار شمع,داستان,داستان کوتاهی

رسم است که در ایام کریسمس و در واقع آخرین ماه از سال میلادی چهار شمع روشن می نمایند ، هر شمع یک هفته می سوزد و به این ترتیب تا پایان ماه هر چهار شمع می سوزند ، شمع ها نیز برای خود داستانی دارند . امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلب تان ریشه دواند .

شمع ها به آرامی می سوختند ، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبت های آن ها را بشنوی .

اولی گفت : من صلح هستم ! با وجود این هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد .
فکر میکنم به زودی از بین خواهم رفت . سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت .

دومی گفت : من ایمان هستم ! با این وجود من هم ناچارا مدتی زیادی روشن نمی مانم ، و معلوم نیست تا چه زمانی زنده باشم ، وقتی صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد .

شمع سوم گفت : من عشق هستم ! ولی آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم . مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند ، آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم خاموش شد .

ناگهان ... پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت : چرا خاموش شده اید ؟ قرار بود شما تا ابد بمانید و با گفتن این جمله شروع کرد به گریه کردن .

سپس شمع چهارم گفت : نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانیم شمع های دیگر را دوباره روشن کنیم .
من امید هستم !

کودک با چشم های درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد .

چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگی تان خاموش نشود . چرا که هر یک از ما می توانیم امید ، ایمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداری کنیم .

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 162
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

دو حکایت از افلاطون,حکایت,حکایت آموزنده

زشتی و زیبایی
روزی، آدم نادانی كه صورت زیبایی داشت، به « افلاطون » كه مردی دانشمند بود، گفت: " ای افلاطون، تو مرد زشتی هستی".

افلاطون گفت: « عیبی كه بود گفتی و آن را به همه نشان دادی، اما آنچه كه دارم، همه هنر است، ولی تو نمی توانی آن را ببینی. هنر تو، تنها همین حرفی بود كه گفتی، بقیه وجود تو سراسر عیب است و زشتی. بدان كه قبل از گفتن تو، خود را در آینه دیده بودم و به زشتی صورت خودم پی برده بودم. بعد از آن سعی كردم وجودم را پر از خوبی و دانش كنم تا دو زشتی در یك جا جمع نشود. تو مردی زیبارو هستی، اما سعی كن با رفتار و كارهای زشت خود، این زیبایی رابه زشتی تبدیل نكنی".

 بزرگوار مردی
آورده اند که روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن می گفت. در میان سخن گفت: « امروز فلان مرد از تو بسیار خوب می گفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است.»

افلاطون چون این سخن بشنید سر فرود برد و سخت دلتنگ شد.

آن مرد گفت:« ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟»

افلاطون پاسخ داد:« ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم کدام کار جاهلانه کرده ام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است!

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 129
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات
 

 

زخم زبان, داستان ضرب المثل, طعنه‌

اگر کسی به دیگری طعنه‌ای دلسوز بزند و بعد پشیمان شود و بخواهد از دل طرف دربیاورد، کسی‌ که مورد طعنه قرار گرفته است، می‌گوید: ”زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است“. زخم شمشیر، خوب می‌شود، ولی زخم زبان، خوب نمی‌شود و در این مورد داستانی می‌گویند:
در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی می کرد. مرد هیزم شکن هر روز تبرش را برمی داشت و به جنگل می رفت و هیزم جمع می کرد. یک روز که مشغول کارش بود صدای ناله ای را شنید و به طرف صدا رفت. دید توی علف ها شیری افتاده و یک پایش باد کرده، به خودش جرات داد و جلو رفت.

 

شیر به زبان آمد و گفت : «ای مرد یک خار به پام رفته و چرک کرده بیا و یک خوبی به من بکن و این خار را از پایم درآور.» مرد جلو رفت و خار را از پای شیر درآورد. بعد از این قضیه شیر و مرد هیزم شکن دوست شدند. شیر بعد از آن به مرد در شکستن هیزم کمک می کرد و آنها را به آبادی می آورد. روزی از روزها مرد هیزم شکن از شیر خواست که به خانه او برود تا هر غذایی که دوست دارد زنش برای او بپزد. شیر اول قبول نمی کرد و می گفت : «شما آدمیزاد هستید و من حیوان هستم و دوستی آدمیزاد و حیوان هم جور درنمیاد.» اما مرد آنقدر اصرار کرد که شیر قبول کرد به خانه آنها برود و سفارش کرد که براش کله پاچه بپزند.


روز میهمانی سر سفره نشستند، شیر همانطور که داشت کله پاچه می خورد آب آن از گوشه لبهاش روی چانه اش می ریخت. زن هیزم شکن وقتی این را دید صورتش را به هم کشید و به شوهرش گفت : «مرد، این دیگه کی بود که به خانه آوردی؟» شیر تا این را شنید غرید و به مرد گفت : «ای مرد ! مگه من به تو نگفتم من حیوان هستم و شما آدمیزاد هستین و دوستی ما جور درنمیاد؟ حالا پاشو تبرت را بردار و هرقدر که زور در بازو داری با آن به فرق سرم بزن !» مرد گفت : «اما من و تو دوست هم هستیم.»

 

شیر گفت : «ای مرد ! به حق نون و نمکی که با هم خوردیم اگه نزنی هم تو، هم زنت را پاره می کنم.»
مرد از ترسش تبر را برداشت و تا آنجا که می توانست آن را محکم به سر شیر زد. شیر بعد از اینکه سرش شکافت پا شد و رفت. آن مرد دیگر به آن جنگل نمی رفت. یک روز با خودش گفت : «هرچه بادا باد می روم ببینم شیر مرده است یا نه؟» مرد وقتی به جنگل رسید شیر را دید. گفت : «رفیق هنوز هم زنده ای !؟»

 

شیر گفت : «می بینی که زخم تبر تو خوب شده و من زنده ام اما زخم زبان زنت هنوز خوب نشده و نمیشه برای اینکه «دیل یاراسی ساغالماز» (زخم زبان خوب شدنی نیست) تو هم برو و دیگر این طرف ها پیدات نشه که این دفعه اگه ببینمت تکه پاره ات می کنم !»

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 120
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات

این دختران فلسطینی بعد از پایان دوره های آموزشی در اردن، ماموریت های محوله را به انجام می‌رسانند. رسانه های اسرائیل جشن پایان دوره این زنان را چندین بار پخش کرده اند.

 

دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
دختران کماندو فلسطین+تصاویر
 
 

«اللهم عجل لولیک الفرج» « لبیک یاخامنه ای؛لبیک یا حسین است»

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 99
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : چهار شنبه 24 دی 1393
نظرات

    فواید پزشکی نماز :

   1 رابطه نماز با میدان مغناطیسی و بارهای الکتریکی

 

        2 تاثیر  بر سلامت کلیه ها

  3 تاثیر نماز صبح و جلوگیری از سکته های قلبی

 

      4 تاثیر سجده بر کارمدی چرخش خون در مغز

 

      5 تاثیردر عفونت های گوارشی

 

      6 تاثیر در بهداشت خواب

 

      7 تاثیردر پیشگیری از افسردگی

 

      8 تاثیر در بیماری آسم

 

      9 تاثیر در پیشگیری از بیماری فشار خون

 


  10 تاثیر در عفونت های تنفسی 

 

      11 تاثیردر وسواس های فکری

 

      12 تاثیر دربیماری های دهان و دندان 

 

دوستان خداوند در نماز این همه فایده قرار داده امیدوارم حالا که فواید نماز را بر جسم و روح انسان دانستیم هیچگاه نمازمان ترک نشود و آن را اول وقت بخوانیم.

 

 

 

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 163
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : جمعه 28 شهريور 1393
نظرات

 

 

کمر درد یکی از شایع‌ترین عوارض دوران بارداری است که یا با دوران بارداری به وجود می‌آید و یا قبل از دوران ارداری به صورت خفیف بروز می‌کرده و حال شدت پیدا کرده است.

 دلیل به وجود آمدن کمر درد در دوران بارداری چیست. در دورانی از بارداری که شکم مادر بزرگ شده و باعث انحنای بدن او رو به جلو می‌شود، فشار بیشتری روی اعصاب کمر وارد می‌شود. علاوه بر این بعد از سه ماهه دوم بارداری با بزرگ‌تر و سنگین‌تر شدن رحم، نقطه اتکا و تعادل بدن تغییر کرده و در ‌نهایت در اندام تحتانی، به ویژه پاها، استخوان دنبالچه و کمر ایجاد دردهای بعضاً شدیدی می‌کند.» 

در حالت عادی، عضلات شکم و پهلو یکی از یاری رسانندگان ستون فقرات هستند. در دوران بارداری این ماهیچه‌ها دچار ضعف عمومی شده و تمام فشار بر روی ستون فقرات متمرکز می‌شود و این بخش از استخوان بندی خانم‌های باردار را که با تمامی اعصاب بدن در ارتباط است، تحت فشار قرار می‌دهد.


نکته دیگری که دردهای کمری دوران بارداری را ایجاد می‌کند، مربوط به ترشح هورمونی به نام ریلاکسین است. این هورمون در دوران بارداری برای باز شدن استخوان‌های لگن از یکدیگر و همچنین نرم شدن استخوان دنبالچه برای تغییر شکل لگن ترشح می‌شود که خود می‌تواند عامل به وجود آمدن دردهای لگنی، کمری و پاها باشد.» 


در خانم‌هایی که تا قبل از اینکه باردار شوند دچار کمر درد بوده‌اند، قبل از اقدام به بارداری باید کمر درد علت یابی و اقدام به درمان شود. علت اصلی کمر درد در خانم‌ها دیسک کمر و آرتروز است.

اگر دردهای کمر فقط به علت بارداری و بالا رفتن وزن مادر باشد، این دردها معمولاً با استراحت و نرمش‌ها سبک از بین می‌رود. اصلاح وضعیت نشستن،

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 127
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : دو شنبه 17 شهريور 1393
نظرات

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.»…..استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند….آنها به اولین مسأله نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند…..سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
” کدام لاستیک پنچر شده بود ؟

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 120
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : mohammad reza
تاریخ : دو شنبه 23 تير 1393
نظرات
 
بنا به نظرسنجي‌اي كه از والدين و كودكان در اين زمينه به عمل آمده است،بهترين كارهايي كه در طول راه مي‌توانيد براي سرگرم‌كردن بچه‌ها انجام دهيد فهرست شده است.
 

نی نی بان: آيا در فكر آن هستيد كه امسال تابستان به همراه فرزندانتان با اتومبيل به مكان دوري سفر كنيد، اما از طولاني بودن مسير هراس داريد؟

در اينجا، بنا به نظرسنجي‌اي كه از والدين و كودكان در اين زمينه به عمل آمده است،بهترين كارهايي كه در طول راه مي‌توانيد براي سرگرم‌كردن بچه‌ها انجام دهيد فهرست شده است. از ميان تمام فعاليت‌ها و سرگرمي‌ها، موسيقي موردپسند اكثر افراد است.

كودكان در هر رده سني كه باشند، موسيقي همواره لحظات زيبا و شادي‌آفريني را در داخل اتومبيل براي آنان فراهم مي‌سازد. گوش دادن به نوار كاست، آوازخواني، نواختن آلات موسيقي كوچك چون سازدهني و دست زدن! تا چشم بر هم بگذاريد مي‌بينيد كه حدود 50 كيلومتر مسافت را گذرانده‌ايد.

هنگامي‌كه شما با فرزندانتان عازم سفر مي‌شويد در هنگام حركت مي‌توانيد نه تنها رانندگي كنيد بلكه همراه آنان سرود دسته‌جمعي بخوانيد. "هيچ‌چيزي نمي‌تواند به اندازه آوازهاي گروهي حواس كودكان را پرت كند." كتاب‌هايي كه همراه نوارهاي كاست هستند نيز به اندازه سرود دسته‌جمعي مورد توجه و پسند كودكان در هر رده سني بوده و در اكثر كتابخانه‌هاي عمومي قابل دسترسي هستند.

چطور کودکان را در سفر سرگرم کنیم؟


تمام والديني كه در مورد سرگرم كردن كودكان در اتومبيل مورد پرسش قرار گرفته‌اند، به استفاده از مناظر اطراف به هنگام سفر تمايل نشان داده‌اند. تابلوهاي علائم و اعلانات، پلاك اتومبيل‌ها، اتومبيل‌هايي كه در اطراف در حال حركت هستند،مزرعه‌ها، خانه‌ها و دهكده‌ها همگي بهانه‌اي هستند تا از طريق آنها، بازي‌هاي گوناگوني را با مشاهده و ديدن انجام داد. مثلا جست‌وجوي رنگ‌هايي كه در مناظر اطراف وجود دارند، رنگ‌زرد، قرمز، آب، حروف الفبا، اعداد، يك توپ، يك گوسفند، آقايي كه كلاه به سر دارد و... . اين‌گونه مثال‌ها نامحدود بوده و بنا به سن كودكان تنظيم مي‌شود.

قبل از حركت، اجازه دهيد فرزندان اسباب‌بازي‌ها يا بازي‌هاي دلخواه خود را انتخاب كرده و همراه بياورند. اسباب‌بازي‌هاي انتخاب شده بايد كوچك و جمع‌وجور بوده و از اجزا و تكه‌هاي متعدد و ريز تشكيل نشده باشند چرا كه احتمال افتادن و گم‌ شدن آنها وجود دارد.

اسباب‌بازي‌ها را كنار يكديگر و داخل يك ساك گذاشته و مسئوليت نگهداري از آن را به كودك بسپاريد. تخته صاف و كوچكي همراه داشته باشيد تا كودك بتواند روي سطحي سفت، بازي، نقاشي يا رنگ‌آميزي كند. در ضمن كاغذ، مداد و ماژيك را نيز فراموش نكنيد. به اندازه كافي از هر كدام به همراه بياوريد. مي‌توانيد به كمك يك بازي ويدئويي كوچك كه قابل حمل باشد، ساعت‌ها كودكاني را كه كمي بزرگتر هستند سرگرم كنيد و خوشبختانه مي‌توان صداي آن را كم كرد.

كتاب‌هاي داستان

گرچه كتاب خواندن در داخل اتومبيل، گاه دشوارتر از مواقع ديگر است، اما با اين حال روشي عالي براي سرگرم كردن كودكان به شمار مي‌آيد. مي‌توانيد به كودكان بزرگتر، كتاب‌هايي را كه حاوي شخصيت‌هاي مهم كارتوني هستند پيشنهاد كنيد و در مورد بچه‌هاي خيلي كوچك، كتاب‌هاي بزرگ مصور و كارتوني موجب شادي آنان خواهد شد.

كيف‌هاي شادي

هميشه قبل از آنكه تعطيلات از راه برسد، برخي از پدرها به مغازهايي كه اجناسش 1000 توماني هستند، رفته و ساك جادويي خود را از اسباب‌بازي‌هاي كوچك پر مي‌كند تا در زمان سفر با اتومبيل، هنگامي‌كه بچه‌ها شروع به بي‌قراري كرده و حوصله آنها سر مي‌رود، اسباب‌بازي‌ها را يكي‌يكي از ساك بيرون آورده و بين بچه‌ها تقسيم كند. نشان دادن اشياي جديد به بچه،روش خوبي براي تحريك كردن حس كنجكاويش بوده و او را به مدت نيم يا حتي يك ساعت سرگرم مي‌كند.

همچنين مي‌توانيم يك خوراكي مختصر و ساده داخل كيسه اسرارآميز خود بگنجانيم. يك ميان وعده مختصر و مغذي نه فقط گرسنگي كودكان را برطرف مي‌كند بلكه مي‌تواند به موقع كسالت و يكنواختي ناشي از سفر را از بين ببرد.

خوراكي‌هاي سالمي كه مورد علاقه فرزندتان است و آشغال كمي توليد مي‌كند را انتخاب كنيد؛ ميوه‌هاي تازه، پنير، سبزيجات، كشمش، گردو، ميوه‌هاي خشك شده، شيريني‌هاي ساده و غلات. در مورد نوشيدني‌ها، بطري‌هاي نوشيدني را همراه با ني انتخاب كرده و از شب قبل آنها را داخل فريزر بگذاريد تا منجمد شوند و براي روز سفر چندين ساعت خنك بمانند. اگر مواد داخل ساندويچ‌هايي كه همراه مي‌آوريد فاسد شدني باشند، براي آنكه ديرتر فاسد شوند، ساندويچ‌ها را با نان يخ‌زده تهيه كنيد.

رفتن به دستشویی میان راهی

توقفگاه‌هاي عمومي ميان راه خصوصا پارك‌ها و بوستان‌ها و مناطق جنگلي را مدنظر داشته باشيد. اكثر اين پارك‌ها گذشته از توالت‌، مجهز به زمين‌هاي بازي هستند. به هنگام توقف در اين مكان‌ها، مي‌توانيد از فرصت استفاده كرده و كمي كرختي و كوفتگي ناشي از سفر را به در كنيد و كودكان نيز فرصت خواهند يافت تا انرژي سرشار خود را تخليه كنند.

يك توپ و يك طناب بازي همراه آورده و بازي‌هاي مختلفي انجام دهيد؛ در هر حال، مهم آن است كه قبل از ادامه دادن سفر، با جنبش و جست‌وخيز كوفتگي و خستگي ناشي از ساعت‌ها رانندگي را كاملا از بدن دور كرده و اكسيژن كافي به بدنتان برسانيد. زماني‌كه مجددا به حركت خود ادامه مي‌دهيد، در صورت امكان جاي خود را در داخل اتومبيل عوض كنيد. اگرچه عوض كردن جا، سفر را خوشايندتر و راحت‌تر مي‌كند، اما هرگز نبايد نكات ايمني سفر را ناديده گرفت.

خردسالان بايد هميشه روي صندلي‌هاي مخصوصي بنشينند كه بنا به قدوقواره آنان تنظيم مي‌شود و كودكان كمتر از 12 سال هميشه بايد روي صندلي عقب اتومبيل بنشينند، خصوصا اگر اتومبيل مجهز به كيسه‌هاي هوا باشد.

باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .
تعداد بازدید از این مطلب: 137
موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد



به وبلاگ من خوش آمدید باشگاه شهدای شهرک در رشته تکواندو در رده سنی خردسال و نونهال و نوجوانان هنرجو می پذیرد. آدرس : کرج شهرک خاتم انبیاء . سالن ورزشی شهدای شهرک . زیر نطر محمد رضا جوادی .


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود